زندگی سبز
 

بازدید امروز: 25
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 95926

نامه ای به قاصدکم

دستانم را بگیر و باور کن ، باور کن که دیگر از من منی نمانده است ... .

بیا و باور کن که آغوشم دیگر هیچ آرامشی ندارد ... .

بیا و باور کن حقیقت تمام حرف هایم را آن هنگام که می گفتم هیچم و باور نداشتی ... .

بیا و باور کن که هیچم و هر روز هیچ و هیچ تر میشم ... .

مرا ببخش اما آنچه که تو می خواهی نیستم ، من سالهاست همه چیزم را در کوچه های پر تردید هیچستان باخته ام ... .

هیچی ام را بیا و باور کن ... باور کن ... باور کن ... هیچی ام را باور کن ... .


نوشته شده در تاریخ شنبه 87/12/3 توسط محسن
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک  
قالب وبلاگ